بگو و بخند for fun
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
اوج بد بیاری یک زن چیست؟ بره بهشت ببینه فامیلای شوهرشم اون جان!! نه خداییش بد میگم!!!
«شبی رئیس جمهوری یک کشور به همراه همسرش تصمیم گرفتند که کاری غیرعادی انجام دهند و برای شام به رستورانی که زیاد هم گران قیمت نبود، بروند.
مورد داشتیم پسره رفته خواستگاری، بعد با اجازه ی عروس و داماد خانواده هاشون رفتن تو اتاق با هم آشنا بشن !
میگم این تیم های جام جهانی شانس آوردن برزیل به شیلی نباخت ... اگه می باخت میگفت : جم کنید بابا برید کشور خودتون بازی کنید =)))
گفتگوی دو دانشجو پسر : تو تاحالا دوست پسر داشتی؟ دختر : نه خوشم نمیاد... چطور پسر : معلومه روشن فکر نیستی دختر : چه ربطی داره؟ پسر: آخه الان این کار یه نیاز طبیعیه و هر دختر پسری حق دارن باهم دوست بشن... دختر : عجب ! که اینطور... این حرفا رو به خواهرت هم گفتی؟ پسر : دختر;پس دهنتو ببند...........
پسری روزها پشت در منزل دخترک را میپایید؛ برای دختر سوال بود که اگر او مرا دوست دارد، پس چرا پا پیش نمیگذارد و با پدرم صحبت نمیکند ؟! درست است که ماشین پسرک قدیمی بود، ولی برای دخترک عشق و محبت مهمتر بود! روزها و ماه ها به همین منوال گذشت و دخترک بسیار کنجکاو شده بود، روزی دل خود را قرص کرد و رفت تا حرف دل پسرک را گوش کند… از او پرسید ۶ماه است که تو کنار منزل ما می ایستی و مرا میپایی، وقتی ماشینت را میبینم ضربان قلبم تندتر میشود و… هدف تو چیست؟! پسر گفت: آخه وای فای خونتون پسورد نداره
مجری: تو خجالت نمیکشی معدلت 15 شده؟ پسرعمه: نه! مجری: میدونی بچه ی آقای اکبری بیست شده؟ پسرعمه: میدونی آقای اکبری واس بچه ش پلی استیشن خریده؟ مجری: چه ربطی داره!؟ پسرعمه: هروقت شما عین آقای اکبری شدی منم عین بچه ش میشم! مجری: خب من اونقدر پول ندارم! پسرعمه: منم اونقدر مخ ندارم! مجری: ینی من اگه واس تو پلی استیشن بخرم درس میخونی!؟ پسرعمه: آدم وقتی پلی استیشن داره مگه خله بشینه درس بخونه!؟ مجری: بچه ی آقای اکبری که هم پلی استیشن داره هم درس میخونه! پسرعمه: آها...حالا فهمیدی این بچه خله!؟ پس انقدر سرکوفتشو به من نزن!
تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت آقا ببخشید, مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید. قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر, دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه , گفتم آره, پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری, شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟ پرستاره تا اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی ... بود. اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!! :)))
دخترها
پسرها
قبل و بعد از ازدواج 1- قبل از ازدواج: مرد: دیگه نمی تونم منتظر بمونم زن: می خوای از پیشت برم؟ مرد: فکرشم نکن. زن: منو دوست داری؟ مرد: البته. زن: تا حالا به من دروغ گفتی؟ مرد: نه، چرا این سوال رو می پرسی؟ زن: منو مسافرت می بری؟ مرد: مرتب. زن: منو کتک می زنی؟ مرد: به هیچ وجه. زن: می تونم بهت اعتماد کنم؟ 2- بعد از ازدواج: همین متن رو از پایین به بالا بخونید!
سرانجام قصه چت
شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت
فرانسه آمریکا آلمان بلژیک انگلستان کلمبیا واتیکان ایتالیا افغانستان عراق سوئیس روسیه ایران
برنامه هفتگی خانم های ایرانی - همش آشپزی آخه؟ شنبه مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟ زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم فال" قهوه روسی یخ زده'' بگیریم. میگن خیلی جالبه، همه چی رو درست میگه به خواهر شوهر نازی گفته ''شوهرت واست یه انگشتر می خره'' خیلی جالبه نه؟ سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار! یكشنبه مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟ زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم كلاسهای "روش خود اتكایی بر اعتماد به نفس" ثبت نام كنیم. هم خیلی جالبه هم اثرات خیلی خوبی در زندگی زناشویی داره. تا برگردم دیر شده، سر راه یه چیزی بگیر بیار دوشنبه مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟ زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم شوی "ظروف عتیقه". می گن خیلی جالبه. ممكنه طول بكشه. سر راه از بیرون یه چیزی بگیر و بیار! سه شنبه مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟ زن: ببین امروز من و نازی قراره با هم بریم برای لباس مامانم كه می خواد برای عروسی خواهر نازی بدوزه دگمه بخریم. تو كه می دونی فامیل مامانم اینا چقدر روی دگمه حساسند! ممكنه طول بكشه، سر راه یه چیزی از بیرون بگیر بیار چهارشنبه مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟ زن: ببین امروز قراره من و نازی با هم بریم برای كلاس "بدن سازی" و "آموزش ترومپت" ثبت نام كنیم. همسایه نازی رفته میگه خیلی جالبه. ترومپت هم كه میگن خیلی كلاس داره مگه نه؟ ممكنه طول بكشه چون جلسه اوله. سر راه یه چیزی بگیر بیار! پنج شنبه مرد: عزیزم! امروز ناهار چی داریم؟ زن: ببین امروز قراره من و نازی بریم خونه همسایه خاله نازی كه تازه از كانادا اومده. می خوایم شرایط اقامت رو ازش بپرسیم. من واقعاً از این زندگی ''خسته '' شدم! چیه همش مثل كلفتها كنج خونه! به هر حال چون ممكنه طول بكشه یه چیزی از بیرون بگیر بیار جمعه مرد: عزیزم! امروز چی ناهار داریم؟ زن: ببینم تو واقعاً خجالت نمی كشی؟ یعنی من یه روز تعطیل هم حق استراحت ندارم؟ واقعاً نمی دونم به شما مردای ایرونی چی باید گفت! نه! واقعاً این خیلی توقع بزرگیه كه انتظار داشته باشم فقط هفته ای یه بارشوهرم من رو برای ناهار بیرون ببره؟!
یك زوج در اوایل 60 سالگی، در یك رستوران كوچیك رمانتیك سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان یك پری كوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت: چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادار موندین، هر كدومتون می تونین یك آرزو بكنین.
خانم گفت: اووووووووووووووووه! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر كنم.
پری چوب جادووییش رو تكون داد و اجی مجی لا ترجی دو تا بلیط درجه یک در دستش ظاهر شد. حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد و گفت: خب، این خیلی رمانتیكه ولی چنین موقعیتی فقط یك بار در زندگی آدم اتفاق می افته، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه كه همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم. خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!! پری چوب جادوییش و چرخوند و... اجی مجی لا ترجی و آقا 92 ساله شد! <<پیام اخلاقی این داستان>> مردها شاید موجودات ناسپاسی باشن، ولی پریها... مونث هستند !!!
عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه.)
مرد:عزیزم آماده شدی بریم؟! احتیاجی نیست هر نیم ساعت صدام کنی
1.
. ادامه مطلب
|
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |